روز پنجشنبه من و عزیزم محمد با هم رفتیم نارمک با اینکه صبح باران خوبی می امد و زیاد تند هم نبود ولی باز هم رفتیم آخه قرار که بابابزرگ مهربون محمد جان براش یک دوچرخه که به قول محمدجان(چچه)بخره آخه یک قضیه خیلی جالبی که هم پدر بزرگ ذوق خریدن رو داره هم نوه بالخره به هر سختی زیر باران رفتیم اول ناهار خونه بانو(مادر مامان محمد)بعد قرار شد که محمد بره خونه کوثر دختر خاله اش و مامان هم بره به دیدن مادربزرگ خودش که توی بیمارستان بوعلی تهران بستری بود .محمد کلی با کوثر بازی کردن و خاله رو حرص دادن وقتی مامان امد کلی در این مورد تعریف کرد با هم برگشتیم خونه بانو محمد یک چرت یک ساعته زد تا بابای مهربونش بیاد.بعد سه تای را...